شکوایه
کی می د ونه واسه چی، که زندگانی می کنه ؟
یا که این عشق کجاست؟
وفا چیه ، از کجا پیداش بکنه؟
کی می دونه که چرا تو این زمونه
همه گرگن؟
همگی در پی جنگن؟
کی می دونه که چرا زندگیامون
همه تاره؟
همه اش یپارچه خاره؟
کی می دونه واسه چی دنیا وارونس؟
همجاش پر از دیونس؟
کی می دونه که چرا دغلکاری هنر شده؟
صفا و صمیمیت ، مهر و وفا
کی می دون واسه چی زندگیا خراب شده؟
طلاق و طلاق کشی چه باب شده
همه مردم چه زرنگن چه باحال
مو رو از ماست می کشن تو کسب و کار
اما باخدا چه راحت بی خیال
دیگه این ستاره هام حال ندارن
تا که چشمک بزنن
دلا رو خنک کنن
دلشون گرفته از این همه بی مروتی
این همه دغل کاری زیرآب زنی
همت بر خراب کاری
یکی نیست تاریکیا رو پاک کنه
بدیا رو خاک کنه
بکوبه به طبل دوستی
به مروت به جوونی
به صفا و مهربونی
یکی نیست نوازشی بر دل ماها بکنه
یا تو اوج آسمونا بالاشو وا بکنه
یکی نیست صداقتو هدیه کنه تو زندگی
یا بیاد ریشه ظلمو بکّنه با هم دلی
یکی نیست با دست خوبش دستامو گرما ببخشه
یا که زخمای دلم رو با صفا ، شفا ببخشه
یکی نیست که دم به دم از اون بگه
از سفرکرده بی نشون بگه
ای سفر کرده بی یاور و یار
ای که چشمت به حقایق بیدار
گاه آن است که باز آئی تو
به ظهور دیده بیارائی تو
شاعر : علیرضا مطلّب