شعشعه ی عشق
صبح دمی مُهر به سجاده گفت بانگ اذان ، موقع گفت و شنفت
وقت سحر چون که مؤذّن دمد سور انا الحی ّ خدای صمد
شور و خروشی به دلم جا کُند مرغ دلم یکسره آوا کند
وقت سحر مرد خدائی ّ ما دست بشوید ز همی خوابها
بستر گرمش چو رها می کند عزم ، پی ِ نور و صفا می کند
آب وضو چون که سرازیر شد یکسره نور است که لبریز شد
بانگ « خداوند بزگ استِ » او می کند از صدق ، فضا شست و شو
فوج به فوج است مَلَک ، رهسپار طوف کُنانند چو مرغ بهار
یکسره نور است که ساطع شود بندگی و عشق مشعشع شود
جبهه ی نازش چو بر من نهد چون دم ِ عیسی به تن می دمد
اشک ، سرازیر چو شد از سرش خیل ملایک به دور و برش
ذکر « الهی ببخشا مرا » ورد زبانش چو مرغ هوا
یکسره عالم همه دنبال او سُبحه کنان ، پی روی بر قال او
گفت به مُهر از سر مستی ّ و شور سُبحه و سجاده ی غرقه به نور
این همه آذین سماء و زمین وین همه غِلمان و مَلَک ، حورِ عین
این همه شور و شعف و شاد باش کز قِبَلِ ذکر لبش کشته فاش
شعشعه ی عشق خداوندی است مرتبه ی کَوس انا الحقّی است
شاعر : علیرضا مطلب