دوستان می دونید این شعر از کیه ؟؟؟؟
سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی
مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبـش جان نسپـردم
شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم
بشکسته تر ازخویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند « امین » ، بسته ی دنیا نیـم اما
دلـبـسـتـه ی یــاران خــراسـانـی خویشم
یک شعر ، ببخشید یک معر از خودم:
باشه تا همیشه باشی/خرم و شاد و دل آرا
باشه تا پهنه ی قلبت / بگیره مهر و وفا را
باشه تا مرغ همائی / ببره به زیر بالش
دل هر شقایقی را / و دل تو ای نگارا
یک شعر هم از شهریار:
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم/
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم/
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود/
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم/
« مرو ای گدای مسکین در خانه علی زن» که علـــی زند همیشه در خـــــانه گــــــــــدا را
تو فروز جان خود را به فروغ عشق مولی علـی خود کـــــــند مصفّا دل زار بینـــوا را
علی مظهر عطایش ، علی روح ماســوایش علی منجلی نمــــــــوده«به خدا قسم خدا را»
علـــی با نظــر به هستی شرری به پا نموده که به یک نظـــــر ربوده دل کل ما سوی را
حـــرم عزیز مکــه چه سعادتی به هـــم زد که قبول کرده در دل « شه ملک لا فتی را»
دل رنج دیــده ما شــــود از تلاطـــم آرام چو ببیند از کناری رخ مـــــــاه مرتضی را
شاعر علیرضا مطلّب
هجران
جان از برما رفت زهجران تو مهدی داغی به دلم هست زفقدان تو مهدی
گویند که میلاد تو در نیمه شعبان
پس کو همی نیمه شعبان تو مهدی
شاعر: علیرضامطلّب
یا مهدی(عج)
از بــد حــــــادثه در کــــوی تو درویش ترم از فراغ رخ مه گـــون تو دل ریش ترم
جــــان من تحفه درویش بــــود ای صنما ای زجان و زتن خویش مرا خویش ترم
گر ملائک به من از روضه رضوان گویند دان که درعشق رُخت از همگان پیش ترم
هر سحر می رسد از هجر تو جانم بر لب چون ز مَستان تو من مست همی بیش ترم
شاعر: علیرضا مطلب
شکوایه
کی می د ونه واسه چی، که زندگانی می کنه ؟
یا که این عشق کجاست؟
وفا چیه ، از کجا پیداش بکنه؟
کی می دونه که چرا تو این زمونه
همه گرگن؟
همگی در پی جنگن؟
کی می دونه که چرا زندگیامون
همه تاره؟
همه اش یپارچه خاره؟
کی می دونه واسه چی دنیا وارونس؟
همجاش پر از دیونس؟
کی می دونه که چرا دغلکاری هنر شده؟
صفا و صمیمیت ، مهر و وفا
کی می دون واسه چی زندگیا خراب شده؟
طلاق و طلاق کشی چه باب شده
همه مردم چه زرنگن چه باحال
مو رو از ماست می کشن تو کسب و کار
اما باخدا چه راحت بی خیال
دیگه این ستاره هام حال ندارن
تا که چشمک بزنن
دلا رو خنک کنن
دلشون گرفته از این همه بی مروتی
این همه دغل کاری زیرآب زنی
همت بر خراب کاری
یکی نیست تاریکیا رو پاک کنه
بدیا رو خاک کنه
بکوبه به طبل دوستی
به مروت به جوونی
به صفا و مهربونی
یکی نیست نوازشی بر دل ماها بکنه
یا تو اوج آسمونا بالاشو وا بکنه
یکی نیست صداقتو هدیه کنه تو زندگی
یا بیاد ریشه ظلمو بکّنه با هم دلی
یکی نیست با دست خوبش دستامو گرما ببخشه
یا که زخمای دلم رو با صفا ، شفا ببخشه
یکی نیست که دم به دم از اون بگه
از سفرکرده بی نشون بگه
ای سفر کرده بی یاور و یار
ای که چشمت به حقایق بیدار
گاه آن است که باز آئی تو
به ظهور دیده بیارائی تو
شاعر : علیرضا مطلّب